دکتر علي‌اکبر عليخاني (1)

مقدمه

عبدالرحمن سيوطي از دانشمندان بزرگ مسلمانان است که شهرت او بيشتر در علوم قرآني است، با اين حال داراي آثار مهم سياسي است که ما نتوانستيم به آنها دست پيدا کنيم. يکي از آثار سياسي ايشان که در دسترس است و مبناي نگارش اين مقاله قرار گرفت، اثر مهمي در باب ضرورت نرفتن نزد سلاطين و حکام است. اين اثر شامل احاديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يا سخنان، اشعار و رفتار بزرگان و دانشمندان مسلمان است که به انحاي مختلف يا با نقل وقايع تاريخي، رفتن دانشمندان را نزد حاکمان و پادشاهان قبيح مي‌شمارند و آن را نهي مي‌کنند، يا خودشان از رفتن خودداري کرده‌اند. اين مقاله به دسته‌بندي و بيان اين احاديث و سخنان پرداخته است که البته بيانگر نوع نگاه سيوطي به طبقه حاکمان و پادشاهان و نظام سياسي در عهد قديم است. نکته مهمي که بايد مورد توجه قرار گيرد اينکه امروزه اولاً نوع نظام‌هاي سياسي و حاکمان، با گذشته تفاوت دارد، ثانياً نوع نگاه به علم و دانش و به تبع آن به دانشمندان و علما با آنچه درگذشته بوده، دچار تحول اساسي شده است، ثالثاً نوع تعامل و ارتباط اين دو گروه نيز تغيير کرده و همانند گذشته نيست، با اين حال بررسي ديدگاههاي سيوطي در اين خصوص، مي‌تواند ما را به باز کردن باب جديدي در تاريخ انديشه‌ي سياسي اسلام رهنمون باشد و آن نحوه‌ي تعامل حاکمان و عالمان يا نهاد حکومت با نهاد دانش است. در پايان يادآوري مي‌شود احاديثي که مسير طي نقل کرده ما به همان صورت نقل کرده‌ايم و در صدد تعيين چگونگي يا صحت و سقم آنها نبوده‌ايم. همچنين در اين نوشتار قصد تبيين و تحليل ديدگاه‌ها يا احاديثي را که سير طي ذکر کرده، نداشته‌ايم و صرفاً به بيان آنها پرداخته‌ايم.

شرح حال

1. زندگي

جلال‌الدين ابوالفضل عبدالرحمن ابوبکر بن محمد خضيري سيوطي عالم اهل تسنن، اشعري الاصول و شافعي الفروع در شب يکشنبه اول ماه رجب سال 849 ق ديده به جهان گشود. (2) مادر او جرکسي و داراي اصلي فارسي بود. در سن 5 سالگي پدر خود را که از استادان زمان بود و در نحو، قرائت، فقه و اصول صاحب اثر بود، (3) از دست داد. اين در حالي بود که او در اين زمان تا سوره تحريم را حفظ کرده بود، سرپرستي وي را بعد از پدر، کمال بن همام به عهده گرفت، کمال نظارت کاملي بر او داشت. کمتر از هشت سال داشت که تمام قرآن را حفظ کرد، سپس به حفظ کردن عمده‌ي احکام منهاج نووي و الفيه ابن مالک و منهاج بيضاوي پرداخت. (4)
سيوطي از سال 864 ق به فراگيري علوم پرداخت و مقداري از صحيح مسلم همچنين کتاب الشفا و الفيه ابن مالک را نزد شمس سيرامي فرا گرفت، او قبل از اينکه برخي کتاب‌ها را در نزد استاد به طور کامل فرا گيرد، خود به نوشتن پرداخت و شمسي سيرامي به او اجازه نوشتن داد، (5) و از سن 17 سالگي نوشتن را آغاز کرد. (6) همچنين در نزد سيرامي به فراگيري بسياري از کتاب‌هاي ابن مصنف و توضيح و شرح شذور و مغني و اصول فقه حنفي و شرح عقايد تفتازاني پرداخت. در نزد شمس مرزباني حنفي کتاب کافيه را فرا گرفت، سپس آن را شرح کرد و در نزد او به فراگيري متوسط شافي پرداخت. (7) سيوطي علومي را که از حدود سيصد تن از استادان و شيوخ خود فرا گرفته بود به علماي زمان خود عرضه کرد و بعد از آن بود که به او اجازه حضور در محافل علمي داده شد. سيوطي در نزد جلال محلي و زين عقبي به فراگيري علم پرداخت و پدرش او را در مجلس حافظ بن حجر حاضر مي‌کرد. (8)
علم حساب را نزد علامه زمان خود شهاب شار مساحي فرا گرفت. در محضر شرف مناوي کتاب‌هاي بسياري آموخت، هم چنين در کلاس‌هاي سيف‌الدين محمدبن محمد حنفي حاضر شد. از ساير استادان او مي‌توان به علاوه تقي شمني، کافيچي، عز کناني، مجدالدين بن سباع، عز بن محمد ميقاتي اشاره کرد، او در پزشکي از محضر استاد محمدبن ابراهيم دواني و استادان ديگر استفاده کرد. (9) داودي شاگرد سيوطي استادان او را بر شمرده و به صورت ابجدي مرتب کرده که تعداد آنها به 51 نفر رسيده است. همچنين نام کتاب‌هايي را که تأليف کرده بر شمرده که تعداد آنها به 500 و به گزارش برخي 600 تأليف مي‌رسد. (10) بيشتر تصنيفات او در زمان حياتش در شرق و غرب زمين معروف بودند. او نمونه‌اي بزرگ در سرعت تاليف بود، شاگردش داودي مي‌گويد: شيخ را زير نظر گرفتم در يک روز سه جزوه نوشت و اين در حالي بود که همزمان حديث مي‌گفت و پاسخ‌هاي نيکو و درست به مخالفان مي‌داد. او اعلم زمان خود بود و آن طور که خود گفته 100 هزار حديث حفظ کرده بود و گفته اگر بيشتر از آن را مي‌يافت حفظ مي‌کرد. (11) سيوطي در طلب علم به سرزمين‌هاي از قبيل شام، حجاز، يمن، هند و تکه‌ور سفر کرد. (12)
سيوطي از سن 40 سالگي انزوا پيشه کرد و به عبادت خداوند پرداخت و از دنيا و اهالي آن روي گرداند، گويي که هيچ يک از آنها را نمي‌شناخت. در اين دوره به نوشتن کتاب روي آورد و فتوي دادن و تدريس را رها کرد و به خاطر آن در کتابي به نام تنفيس عذرخواهي کرد. سيوطي در رو ضة، المقياس ساکن شد و در آنجا ماند تا ديده از جهان فرو بست. او هرگز در خانه خود را که رو به نيل بود باز نکرد، امراء و ثروتمندان به نزد او مي‌آمدند و به او اموال با ارزشي عرضه مي‌کردند و او آنها را نمي‌پذيرفت. (13) سلطان قانصوه غوري يک غلام و هزار دينار به او هديه کرد او هزار دينار را پس فرستاد و غلام را آزاد کرد و او را به عنوان خادم وارد حجره نبوي کرد و به قاصد سلطان گفت که دوباره براي او هديه نياورد، زيرا خداوند او را از امثال سلطان بي‌نياز کرده است. چندين بار سلطان او را به حضور طلبيد و او از رفتن امتناع کرد. سيوطي خود نقل مي‌کند که پيامبراکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد و از آن حضرت درباره برخي از احاديث سؤال نمود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به او گفت: ‌اي شيخ سنت را بگير. (14)
گويند فضايل سيوطي قابل شمارش نيست و اگر فقط تاليفات او را به عنوان کراماتش در نظر بگيريم، همين کفايت مي‌کند. سيوطي شعر هم مي‌گفت اشعار فراواني از او در سطح متوسط باقي مانده است که اغلب آنها در بردارنده مباحث علمي يا احکام شرعي مي‌باشد. سبک سيار طي در نگارش از رويه ادباء اخباري تاثير پذيرفته است. در عين حالي که فصاحت و بلاغت و قانون نويسندگي را رعايت مي‌کرد، عبارات را در حد ايجاز و توأم بالغرور در نهايت اعجاز به نگارش، در مي‌آورد. (15) سيوطي خود را اين گونه توصيف مي‌کند: خداوند تبحر در هفت علم را به من ارزاني داشته است: تفسير، فقه، حديث، نحو، معاني، بيان و بديع. همچنين شيوه‌هاي علمي عرب و غيرعرب هم عصر خود و فيلسوفان را مي‌شناختم و علاوه بر هفت مورد پيش گفته، در شناخت اصول فقه، حديث، صرف، إنشاء، نامه‌نگاري، قرائت، پزشکي و حساب مهارت داشتم. (16) استاد محمد ابوالفضل ابراهيم در مقدمه بر کتاب حسن المحاضرة مي‌نويسد: سيوطي در طول زندگي‌اش شيفته درس و علم بود آن را از بزرگان علم فرا مي‌گرفت و به شاگردانش مي‌آموخت و يا آن را در کتاب‌هاي خود به نگارش در مي‌آورد هنگامي که پا به عمر گذاشت و در خود احساس ضعف و سستي نمود، در منزل خود در روضه‌المقياس گوشه‌گيري پيشه کرد و از مردم دوري گزيد و فقط به عبادت و نوشتن پرداخت. و کتاب خود را با عنوان التنفيس في الاعتذار عن الفتيا و التدريس نوشت. او در زمان زندگي‌اش همچون ساير علماء و رجال فضل و دين، عفيف و کريم و داراي عزت نفس بود، از صاحب منصبان و ملوک و دربارشان دوري مي‌کرد و به روزي خود قانع بود و به غير آنچه داشبت طمع نمي‌ورزيد. (17)

رابطه با سلاطين زمان:

سيوطي به شدت از رفتن به نزد امراء و وزراء اجتناب مي‌کرد به عنوان مثال در زمان او سلطان وقت مريض شد. (18) همه اهل علم و بزرگان به ديدار او رفتند و برايش آرزوي سلامتي کردند? ولي سيوطي به ملاقات او نرفت. سلطان قاصد خود را به نزد سيوطي فرستاد ولي او از رفتن امتناع کرد اين امتناع باعث شد که ابن کرکي او را تهديد کند با اين جمله که اين فرد با اجابت نکردن دستور ولي امر، نافرماني خدا و رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را کرده است. اين ماجرا ادامه يافت تا اينکه سيوطي به قاصد سلطان گفت: به سلطان بگو: قدرت تو بيست و اندي سال بيش نيست و مانند تو را نديده‌ام، اگر دست از سر ما بر نداري به رسول خدا پناه مي‌برم تا بين من و تو حکم کند، بعد از اين ماجرا سلطان از اصرار کردن بر سيوطي براي ملاقاتش منصرف شد. بعدها وقتي درباره علت نرفتنش به نزد سلطان از او سؤال شد گفت که اين شيوه گذشتگان صالح بوده که علماء به نزد پادشاهان نروند و آن جزء سنت است. سيوطي گويد به دنبال اين ماجرا تمام کارهاي دولتي را که آنها به نوعي بر آن نظارت داشتند رها کردم و کتابي را با عنوان ما رواهالاساطين في عدم المجيء الي السلاطين نوشتم. زماني که اين کتاب به دست سلطان رسيد بر او سخت و گران آمد، و امير خور کبير را به نزد من فرستاد تا از من بخواهد به نزد سلطان بروم ولي خواسته آنها را رد کردم و نامه‌اي به سلطان نوشتم با عنوان الرسالة الناصريه که در آن مجموعه‌اي از احاديث وارده در مورد عدم رفتن علماء به نزد امراء نوشته بودم. (19) هنگامي که سلطان غوري مدرسه معروفش در قبه الزرقاء را بنا کرد از شيخ دعوت کرد ولي شيخ دعوت او را نپذيرفت. (20)
سيوطي در سحر شب جمعه 19 جمادي اولي سال 911 ق در خانه‌اش در روضه المقياس در ساحل نيل بعد از تحمل بيماري که ناشي از تورم شديدي در بازوي چپ‌اش به مدت 8 روز بود، دار فاني را وداع گفت. (21)

2. آثار

سيوطي داراي آثار متعددي در حوزه‌هاي مختلف علوم اسلامي است،(22) مشهورترين اثر او در علوم قرآني، 1. الاتقال في علوم القران است، آثار سياسي او عبارتند از: 2. الرسالة الناصريه في اطاعة السلطان 3. مارواه الاساطين في عام المجيد الي السلاطين 4. قدح الدراسة في منهاج السياسة، 5. ارتبةالمنيفة في فضل السلطنة الشريه 6. رسالة الي ملوک تکرور (منطقه غرب آفريقا) 7. آداب الملوک.

انديشه سياسي

چنان که گذشت يکي از آثار سياسي سيار طي در خصوص نرفتن نزد سلاطين و پادشاهان است و عمدتاً نقل حديث يا سخنان بزرگان و دانشمندان يا رفتار سيره‌ي آنها در اين خصوص است، در مورد نرفتن به دربار پادشاهان و ملوک روايت‌هاي مختلفي از بزرگان دين نقل شده است که برخي از آن روايت‌ها را سيوطي در کتاب مذکور جمع‌آوري کرده و ما در اين جا به صورت دسته‌بندي شده به آنها اشاره مي‌کنيم. شايد موضوع نحوه‌ي تعامل دانشمندان و حاکمان، خود بتواند به يک زمينه‌ي علمي و پژوهشي در تاريخ انديشه‌ي سياسي مسلمانان تبديل شود و سيار طي مهم‌ترين متفکري باشد که به اين موضوع پرداخته است. البته در مباحث امروزي، بايد با توجه به تغيير کارکردها و نگرش‌ها، تحليل صورت گيرد، زيرا ضمن متفاوت بودن حکومت و حاکمان و نوع حکومت با گذشته، اساساً نوع نگاه به دانش و دانشمندان نيز تغيير کرده و يکي از کارکردهاي اصلي علم، حضور در عرصه‌ي سياست و حکومت و ايفاي نقش است. گفتني است به رغم جستجوهاي فراواني که انجام داديم، نتوانستيم به ساير آثار سيوطي دست پيدا کنيم.

آثار اخروي رفتن نزد سلاطين

1. دور شدن از دين و خداوند

بخشي از مباحثي که سيوطي به آن پرداخته، اين است که رفتن نزد حاکم، موجب خدشه‌دار شدن و از دست رفتن دين عالمان و دانشمندان مي‌شود. بنا به گزارش سيوطي، ابو داوود و بيهقي از ابوهريره و او نيز از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: فرد به سلطان نزديک نمي‌شود مگر اينکه همان قدر از خداوند دور مي‌گردد. (23) همچنين ديلمي از حضرت علي (عليه السلام) و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: شما را از همنشيني با سلاطين بر حذر مي‌دارم زيرا باعث از بين رفتن دين مي‌شود، و شما را از ياري کردن او بر حذر مي‌دارم زيرا شما کار او را نمي‌پسنديد. (24) همچنين ابن ابي شيبه و طبراني از ابن عباس و او از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: امرائي که بر شما حکومت مي‌کنند برخي از آنها را مي‌شناسيد و برخي را نمي‌شناسيد، کسي که با آنها دشمني کند نجات مي‌يابد و کسي که از آنها دوري گزيند، سالم مي‌ماند - يا نزديک است که سالم بماند- و کسي که ملازم آنها شود، هلاک مي‌شود. (25) بيهقي از علي بن ابي طالب (عليه السلام) نقل کرده که فرمود: از رفتن به نزد امراء بپرهيزيد. (26) همچنين در کتاب فردوس از حضرت علي (عليه السلام) نقل شده که فرمود: برترين مردم امت کساني هستند که به نزد سلطان نمي‌روند. (27)
سيوطي اشاره مي‌کند که دارمي در مُسند خود از ابن مسعود نقل کرده که گفت: کسي که بخواهد دين خود را گرامي بدارد و آن را حفظ کند بايد از رفتن به نزد سلطان بپرهيزد و با زنان خلوت نکند و با اهل هوي و هوس دشمني کند. (28) ابن نجاري از حسن روايت کرده که راز سعادت شما در اين است که مسلمان بمانيد تا دينتان حفظ شود، بنابراين دست‌هايتان را به خون مسلمانان آلوده نکنيد و شکم‌هايتان را از اموال آنان پر نکنيد و زبان‌هايتان را از ريختن آبروي آنها نگاه داريد و با بدعت‌گزاران همنشين نشويد و به نزد پادشاهان نرويد که در نتيجه دينتان بر شما پوشيده و پنهان خواهد شد. (29) کنايه از اينکه از بين مي‌رود. همچنين ابونعيم در کتاب الحليه از وهيب بن ورد نقل کرده که: گفته‌اند علماء سه دسته‌اند: گروهي که به خاطر سلاطين به فراگيري علم مي‌پردازند، گروهي براي تجارت و گروهي براي خود، در گروه اخير دانشمند علم را براي آن مي‌خواهد که مي‌ترسد اگر به غير آن عمل کند فساد او بيش از اصلاح او باشد. (30)

2. دچار بعض و عذاب الهي شدن

بخش ديگر مباحثي که سيوطي جمع کرده و مطرح مي‌کند بر اين مبناست که رفتن دانشمندان نزد حاکمان و پادشاهان، موجب مي‌شود که مبغوض خداوند قرار گيرند و با شريک شدن در گناه آنان، دچار عذاب الهي شوند. سيوطي اشاره مي‌کند که ابن عدي از ابوهريره و او نيز از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: در جهنم مکاني است که هر روز خود جهنم از آن هفتاد بار به خدا پناه مي‌برد، خداوند اين مکان را براي عالمان درباري و رياکاران آماده کرده است و مسلما مبغوض‌ترين مردم در نزد خداوند عالم درباري است. (31) همچنين ابن‌لال و حافظ ابوفتيان دهستاني در کتاب التحذير من علماء السوء و رافعي در کتاب تاريخ قزوين از ابوهريره و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي‌کند که فرمود: مبغوض‌ترين مردم در نزد خداوند عالمي است که به ديدار سران حکومتي مي‌رود. (32)
سيوطي ذکر مي‌کند که ابوشيخ در کتاب الثواب از معاذبن جبل و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: کسي که قرآن را بخواند و در دين تفقه کند، سپس به خاطر چاپلوسي يا طمع در آنچه نزد صاحب قدرت است، به نزد او برود، به تعداد قدم‌هايي که برداشته در آتش جهنم فرو مي‌رود. (33) همچنين ديلمي از عمر بن خطاب و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و نقل کرده که فرمود: آن هنگام که اميران ملازم علما باشند، خداوند آنان را دوست مي‌دارد و از علمايي که به نزد امراء مي‌روند بيزار است، زيرا علما زماني که ملازم اميران شوند، راغب در دنيا مي‌شوند، و اميران هنگامي که ملازم علما شوند راغب در آخرت مي‌شوند. (34) ابو عمر داني در کتاب الفتن از حسن و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: اين امت در پناه و حمايت خداوند است مادامي که علماي آن با امراء نزاع نکنند. (35) ابوشيخ از ابن عمر و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: کسي که قرآن بخواند و در دين تفقه کند. سپس به خاطر طمع در آنچه نزد صاحبان قدرت است به نزد آنان برود، خداوند بر قلب او قفل و مهر مي‌زند و او را هر روز به دو نوع عذاب گرفتار مي‌کند عذابي که مانند آن سابقه نداشته باشد. (36)
براساس نقل سيوطي، بيهقي از فردي از بني سليم و او از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: از رفتن به نزد صاحبان قدرت بپرهيزيد. (37) همچنين ابن سعد در طبقات از سلمه بن نبيط نقل کرده که: به پدرم که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را ملاقات کرده بود گفتم: اي پدر‌اي کاش به نزد سلطان بروي و به چيزي (مال و منصبي) دست بيابي و در کنار تو قومت نيز بهرمند شوند؟ پدر گفت:
اي فرزندم من مي‌ترسم که با آنها در مکاني بنشينم که مرا وارد آتش جهنم کند. (38) همچنين درامي از ابن مسعود نقل کرده که: کسي که علم را به خاطر چهار چيز بخواهد وارد جهنم مي‌شود: 1. به واسطه آن علم با علما مباهات کند 2. با سفها جدل کند 3. توجه مردم را بسوي خود جلب کند . به واسطه آن در نزد امرا به چيزي دست پيدا کند. (39)
سيوطي به کتاب غزالي (40) يعني الاحياء، اشاره مي‌کند که بابي در مورد ملازمت سلاطين دارد. و در آن مي‌گويد: بدان که در ارتباط تو با امراء و عاملان ظلم به سه شکل است: حالت اول که بدترين آنهاست، اينست که تو به نزد آنها بروي. حالت دوم: که بدي آن کمتر از مرحله اول است، آن است که آنها به نزد تو بيايند. حالت سوم: که سالم‌ترين حالت‌هاست اينست که، از آنها دوري گزيني و آنها را نبيني و آنها تو را نبينند. اما حالت اول اينکه تو به نزد آنها روي، اين حالت در شريعت به شدت نکوهش شده است و اخبار متعددي در منبع آن وارد شده است، از جمله آنچه غزالي نقل کرده سخن سفيان است که گفت: در جهنم مکاني است که در آن علما و پادشاهان ساکنند. (41) همچنين اوزاعي گفته: چيزي مبغوض‌تر از عالمي نيست که به ديدار دولت مردان مي‌رود. اسحاق گفته: چقدر زشت است که به مجلس عالمي بروند و او نباشد و درباره او سؤال کنند و گفته شود که او در نزد امير است، و مي‌شنيدم که گفته مي‌شد: زماني که عالمي را ديديد که به ديدار سلطان مي‌رود او را عليه دينتان متهم کنيد. سعيد بن مسيب روغن فروشي مي‌کرد و مي‌گفت در اين کار بي‌نيازي است از همه سلاطين .(42) همچنين وهب گفته: کساني که به نزد پادشاهان مي‌روند براي امت از قماربازان مضرترند. همچنين محمد بن سلمه مي‌گويد: مگسي که بر روي عُذره (سر آلت کودک که مي‌برند) مي‌نشيند بهتر از عالمي است که در دربار پادشاهان است.

آثار سياسي اجتماعي رفتن علما نزد سلاطين

1. ورود به عرصه فتنه

بخشي از مباحثي که سيوطي مطرح کرده، ناظر به اين است که هرگونه ارتباط با سلاطين عملاً ورود به عرصه‌ي فتنه است و بايد از آن دوري کرد. سيوطي از ابو داود و ترمذي و نسائي و بيهقي در شعب ايمان از ابن عباسي و او نيز از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: کسي که در باديه زندگي کند (به خود) ظلم کرده است و کسي که به دنبال صيد و شکار برود (از احوال خود) غافل مي‌ماند و کسي که به نزد سلطان برود دچار فتنه مي‌شود. (44) همچنين ابن ابر شبيه و ابونعيم در کتاب الحليه از حذيفه نقل کرده که گفت: شما را از ورود به مکان فتنه بر حذر مي‌کنم. به او گفتند مکان فتنه چيست؟ گفت: دربار سلاطين، انسان به نزد امير مي‌رود و به دروغ او را تصديق مي‌کند و چيزهايي مي‌گويد که در آن سلطان وجود ندارد. (45) بيهقي از وهب بن منبه نقل کرده که او به عطا گفت: تو را از رفتن به دربار سلاطين برحذر مي کنم زيرا در دربار سلاطين فتنه‌هايي است مانند خوابگاه شتران. (46)

2. دنياگرايي

يکي از مهمترين پيامدهاي گرايش به سلاطين و حکام، تمايل به امور دنيوي و به طبع آن دوري از توجه به آخرت است. يکي از دلايل مخالفت سيوطي براي رفتن علما نزد حکام، وارد شدن در امور دنيايي و مورد تحقير و اهانت قرار گرفتن دانشمندان از سوي اهل دنياست. سيوطي مي‌گويد عسکري از علي بن ابي طالب (عليه السلام) نقل کرده که: (47) رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: فقهاء امينان پيامبرانند مادامي که وارد امور دنيوي نشوند و دنباله‌رو سلاطين نباشند، اگر چنين بودند از آنان بپرهيزيد. همچنين ديلمي از ابن عباس و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: در آخرالزمان علما مردم را به آخرت دعوت کرده و خود را فراموش مي‌کنند. مردم را به دوري از دنيا فرا مي‌خوانند و خود عمل نمي‌کنند و آنان را از رفتن به نزد امراء منع مي‌کنند و خود به نزد آنان مي‌روند. (49)
همچنين ابن ماجه و بيهقي از ابن مسعود نقل کرده‌اند که گفته: اگر اهل علم، سازندگان علم بودند و آن را به نزد اهل آن مي‌بردند، سروران زمان خود مي‌شدند ولي آنها آن را به نزد اهل دنيا بردند تا چيزي از دنياي آنها به دست بياورند، در نتيجه اهل دنيا به آنها اهانت کردند، از پيامبرتان شنيدم که مي‌گفت کسي که تمام همّ و غم خود را آخرت قرار بدهد، خداوند امور مهم دنيويش را کفايت مي‌کند و کسي که تمام همت‌اش امور دنيوي باشد، خداوند اهميت نمي‌دهد که او در کدام وادي از وادي‌هاي دنيا به هلاکت مي‌رسد. (50) ابن ابي شيبه، از حديفه بن يمان نقل کرده که: آگاه باشيد که کسي از شما حتي يک وجب به سمت صاحبان قدرت قدم بر ندارد . (51) همچنين ابوعلاء روايت کرده که از احمد بن محمد تستري شنيدم و او از زياد بن علي دمشقي شنيده بود که مي‌گفت: از صالح بن خليفه کوفي شنيدم و او از سامان ثوري شنيده بود که مي‌گفت قاريان فاجر (علما) نردباني بسوي دنيا براي خود برگزيده‌اند و گفته‌اند: به نزد اميران مي‌رويم و به اين روش از سختي‌هاي نجات مي‌يابيم و در خفا سخن مي‌گوييم. (52) همچنين ابوعلي آمِدي در تعليق خود آورده است که: ابومحمد جعفر بن مصعب بن زبير از مادر بزرگ زبير بن بکار نقل کرده که گفته: ابومکرم عقبه بن مکرم بن عقبه الضبي از بريدبن کميت از عماربن سيف به من گفت که او از سفيان ثوري شنيده که مي‌گفت: نگاه به سلطان خطاست. (53)

3. شريک شدن در ظلم حاکمان

سيوطي به وضوح سخناني مي‌آورد که نشان دهد اگر دانشمندان نزد حاکمان بروند که خود به نوعي تأييد آنها نيز خواهد بود، در تمام گناهان آنان شريک خواهند بود و طبعاً عذاب آخرت نيز مشمول آنها خواهد شد. حاکم در تاريخ خود و ديلمي از معاذ بن جبل و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: (54) عالمي که به خاطر اطاعت و فرمانبرداري به نزد صاحب قدرتي برود، در تمامي انواع عذاب‌هاي او شريک است. (55)همچنين ابن عساکر از ابور امامه باهلي و او از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود: دورترين مردم از خداوند کسي است که با اميران همنشيني مي‌کند، زيرا آنچه که از ظلم و ستم انجام مي‌دهند شامل حال او نيز مي‌شود.(56)
سيوطي مي‌گويد هنگامي که رهبري ملازم سلطان شد يکي از برادران ديني‌اش براي او نامه‌اي نوشت که: خداوند ما و تو را‌ اي ابوبکر از فتنه حفظ کند. تو الان در شرايطي هستي که سزاوار است بر هر کسي که تو را مي شناسد براي تو دعا و طلب مغفرت کند. شيخ بزرگي شده‌اي و نعمت‌هاي خداوند به خاطر آنچه که از کتاب و سنت پيامبرش آموخته‌اي براي تو فراوان گشته، خداوند اين گونه از علما پيمان نگرفته، بدان که کمترين گناهي که مرتکب شده‌اي و سبک‌ترين بار گناهي که به دوش کشيده‌اي اينست که تو مونس تنهايي ظالم شده‌اي و راه ظلم را آسان کردهاي و آن به خاطر نزديک شدن تو به کسي است که حق را بجا نمي‌آورد و باطل را رها نمي‌کند. هنگامي که تو را به خود نزديک کرد، در حقيقت تو را همچون قطبي (محوري) قرار داد که سنگ آسياب ظلم‌شان به گرد آن مي‌چرخد و تو را پلي قرار داده براي رسيدن به بلاهاي خود و تو را نردباني قرار داده براي بالا رفتن در گمراهي خود، به واسطه تو در علما شک بر مي‌انگيزد و به واسطه تو قلب‌هاي انسان‌هاي نادان را فريب مي‌دهد. پس چه ناچيز است آنچه که براي تو ساختند در مقايسه با آنچه که از تو خراب کردند. و چقدر زياد است آنچه که آنان از دينت گرفتند. تو باور نداري که از جمله کساني باشي که خداوند درباره آنان فرمود: بعد از آنان گروهي آمدند که نماز را تباه نمودند و به پيروي کردن از شهوات پرداختند. تو با کسي برخورد مي‌کني که جاهل نيست. دينت را دو اکن زيرا مرضي در آن وارد شده و آن زاد و توشه توست. زمان سفر دور و درازي فرا رسيده و چيزي بر خداوند در آسمانها و زمين پوشيده نيست. (57)

4. از دست دادن و به دست نياوردن

بخشي از سخنان که سيوطي به نقل آنها اهتمام ورزيده بيانگر اين است که دانشمندان با رفتن نزد حاکمان، هيچ دستاوردي نخواهند داشت، بلکه برعکس بخشي از سرمايه‌هاي معنوي، علمي و حيثيتي خود را از دست مي‌دهند و برعکس سلاطين در تعامل و ملاقات با علما چيزي براي از دست دادن ندارند. سيار طي گزارش مي‌کند که بيهقي از ابن مسعود نقل کرده که: در دربار سلاطين همچون خوابگاه شتران فتنه‌هايي وجود دارد، شما در دربار آنان چيزي از دنياي آنان را به دست نمي‌آوريد، مگر اينکه همانند آن را آنان از دين شما به دست مي‌آورند. (58) بخاري در تاريخ خود و ابن سعد در طبقات (59) از ابن مسعود نقل کرده‌اند که: فردي به نزد سلطان مي‌رود در حالي که دين او همراه اوست و از نزد سلطان خارج مي‌شود در حالي که چيزي با او نيست. (60)
ابن ابي شيبه و بيهقي از سلمه بن قيس نقل کرده که: ابوذر را ديدم، گفت: ‌اي سلمه بن قيس: سه چيز را رعايت کن: چند زن اختيار نکن زيرا هرچه تلاش کني که عدالت را در بين آنها رعايت کني نخواهي توانست، به خاطر صدقه کار نکن زيرا صاحب صدقه (از حق تو) يا کم مي‌کند يا زياد، از صاحبان قدرت دوري کن زيرا چيزي از دنياي آنها به تو نمي‌رسد مگر اينکه آنها بهتر از آن را از دين تو به دست مي‌آورند. (61) همچنين سفيان ثوري مي‌گويد: اگر امراء تو را فرا خواندند که براي آنها قل هو الله احد بخواني، به نزد آنها مرو. (62) همچنين بيهقي و ابو نعيم در الحليه از ميمون مهران نقل کرده‌اند که: عبد اللّه بن عبد الملک به مدينه آمد؛ حاجب خود را به نزد سعيد بن مسيب فرستاد که به او بگويد به نزد اميرالمومنين برود. هنگامي که به نزد مسيب رسيد و دستور امير را به او ابلاغ کرد، مسيب گفت: کار او چيست؟ گفت: براي اينکه با او صحبت کني. پاسخ داد من از هم صحبتان او نيستم. حاجب برگشت و به عبداللّه بن عبدالملک ما وقع را گفت عبداللّه به گفت: او را به حال خود رها کن. (63)
بخاري در تاريخ خود نقل کرده که: از آدم بن ابي اياس شنيدم که مي‌گفت: حماد بن سلمه را در حالي ديدم که سلطان او را به نزد خود فرا خوانده بود. به او گفتند که به نزد امير برود؛ گفت به خدا سوگند که اين کار را نمي‌کنم. (64) خطيب از حماد بن سلمه روايت کرده که: برخي از خلفا، فرستاده‌اي به نزد حماد فرستادند که به او بگويد مسئله‌اي رخ داده، به نزد آنها برود تا از او سؤال کنند. حماد در جواب به فرستاده گفت: اگر مسئله‌اي است بر روي تکه کاغذي بنويس، ما جوابش را براي تو مي‌فرستيم. (65) ابو نعيم از ابو صالح انطاکي نقل کرده که: شنيدم از اين مبارک که مي‌گفت: کسي که نسبت به علم بخل بورزد به سه چيز مبتلا مي‌شود: يا مي‌ميرد و علم‌اش از بين مي‌رود، يا فراموش مي‌شود، و يا ملازم سلطان شده و علم‌اش از بين مي‌رود. (66)
خطيب بغدادي در کتابي که مالک آن را روايت کرده آورده است: قاضي ابوالقاسم حسن بن محمد بن انباري از مصر براي من نامه‌اي فرستاد که در آن نوشته شده بود: محمدبن احمدبن مس از مقدام بن داود رعيني و او از علي بن معبد و او از اسحاق بن يحيي و او از مالک بن انس نقل کرده بود که: چند ده نفر از تابعين را ديدم که مي‌گفتند: به نزد آنها نرويد و به آنها امر نکنيد، منظور سلاطين بودند. (67) ابن باکويه شيرازي در اخبار صوفيه آورده است که: سلامه بن احمد تکريتي از يعقوب بن اسحاق و او از عبيدالله بن محمد قرشي نقل کرده که گفت: ما با سفيان ثوري در مکه بوديم که نامه‌اي از طرف خانواده‌اش به دست او رسيد که در آن نوشته شده بود: نداري و فقر ما را به آنجا کشانده که هسته ميوه‌ها را مي‌پزيم و مي‌خوريم. سفيان وقتي که نامه را خواند شروع به گريه کرد. برخي از يارانش به او گفتند: ‌اي ابا عبدالله اگر به نزد سلطان بروي، به آنچه که مي‌خواهي دست مي‌يابي، سفيان در پاسخ گفت: به خدا سوگند من دنيا را از کسي که مالک آن است نمي‌خواهم پس چگونه آن را از کسي بخواهم که مالک آن نيست. (68)
بيهقي و ابن عساکر از زمعه بن صالح نقل کرده‌اند که زهري به سليمان يا هشام گفت: آيا از ابوحازم درباره آنچه که در مورد علما گفته سؤال نمي‌کني؟ گفت:‌ اي ابو حازم درباره علماء چه گفته‌اي؟ گفت: اميدوارم که درباره علما فقط خير گفته باشم. من علمايي را ديده‌ام که به سبب علمشان از اهل دنيا بي‌نياز بودند و اهل دنيا به سبب دنيايشان از علم آنها بي‌نياز نبودند. زماني که اهل دنيا، علما و ياران آنان را ديدند، به فراگيري علم پرداختند و خود را از آنان بي‌نياز کردند در نتيجه اهل دنيا به سبب دنيايشان از علم و اهل علم بي‌نياز شدند و هنگامي که علما آنها را ديدند خود را به واسطه علم خود به اهل دنيا نزديک کردند و اهل دنيا چيزي از دنياي خود به آنها ندادند. اين دسته از علما جزء علما به شمار نمي‌روند بلکه آنان راويان هستند. (69) ابونعيم و ابن عساکر، از يوسف بن اسباط نقل کردند که گفت: نجم به ما گفت: برخي از امراء ابو حازم را به حضور طلبيدند و او به نزد آنان رفت. به او گفتند سخني بگو، گفت: بهترين امراء کساني هستند که علما را دوست دارند و بدترين علما کساني هستند که امراء را دوست دارند. در گذشته زماني که امراء علما را به حضور مي‌طلبيدند، آنان از رفتن به نزد امراء امتناع مي‌کردند و زماني که از آنها سؤال مي‌کردند، براي آنها تعظيم نمي‌کردند. امراء به خانه علما مي‌رفتند و از آنها سؤال مي‌کردند که در اين کار هم صلاح امراء بود و هم صلاح علما. در نتيجه زماني که گروهي از مردم آنها را مي‌ديدند با خود مي‌گفتند: چرا ما در طلب علم بر نيايم تا جايگاهي مانند اينان داشته باشيم، بنابراين به فراگيري علم پرداختند و به نزد امراء آمدند و با آنان هم صحبت شدند و در برابر آنان سر تعظيم فرود آوردند و نتيجه آن اين بود که علما و امراء هر دو فاسد شدند. (71)
بيهقي در کتاب الزهد و ابن عساکر از سفيان نقل کرده‌اند که گفت: برخي از امراء به ابو حازم گفتند: حاجتت را بگو: گفت: هيهات هيهات حاجتم را به کسي که حاجتها بر او پوشيده نيست، گفتم و به آنچه که به من عطا کرده، قانع شدم و به آنچه که به من داده نشده، راضي شدم. در گذشته امراء طالب علما بودند و آنها از امراء گريزان بودند و علما امروز به فراگيري علم پرداخته و آن را به دربار سلاطين آورده، خواهان سلاطين‌اند و سلاطين از آنها گريزانند. (71)
ابن عساکر از محمد بن عجلان مدني نقل کرده که: سليمان بن هشام، ابو حازم را به حضور طلبيد و به او گفت: سخني بگو، گفت: حاجتي ندارم که درباره آن سخن بگويم و اگر ترس از شر شما نبود به نزد شما نمي‌آمدم. دوره‌اي بر ما گذشت که در آن امراء علما را فرا مي‌خواندند و آنچه را در نزد آنان بود فرا گرفته و از آن سود مي‌بردند که در آن صلاح هر دو گروه بود. اما امروزه علما طالب امراء بوده و براي آنها تعظيم مي‌کنند و به آنچه که در نزد آنها‌ست راغب‌اند تا آنجا که امراء با خود گفتند: آنچه که در نزد ماست از آنچه که در نزد آنها ست بهتر است چرا که اگر اين طور نبود آنها طالب آن نبودند. اين سخن و انديشه باعث فساد هر دو گروه شد. سليمان بن هشام در جواب گفت: راست گفتي. (72)

5. خوار شدن علم با رفتن نزد سلاطين

يکي از مباحث مهم سيوطي اين است که با رفتن دانشمندان نزد سلاطين، هم عالمان خوار مي‌شوند و هم علم، و براي حفظ عزت دانش و دانشمندان، ديگران و از جمله سلاطين بايد نزد آنها بيايند. ابوالحسن بن فهر در کتاب فضائل مالک از عبدالله بن رافع و سايرين نقل کرده که: هارون رشيد به مدينه آمد. بر يکي را به نزد مالک فرستاد برمکي به نزد او آمد و گفت: کتابي را که تصنيف کرده‌اي امير با خود دارد و مي‌خواهد آن را از زبان تو بشنود. مالک به برمکي گفت: به او سلام برسان و بگو به ديدار علم مي‌روند و علم به ديدار کسي نمي‌رود. برفکي به نزد هارون رشيد برگشت و به او گفت: ‌اي امير مؤمنان، مردم عراقي مي‌گويند که تو مالک را فرا خواندي و او با تو مخالفت کرد، بر او سخت بگير تا به نزد تو بيايد. هارون، برمکي را دوباره به نزد مالک فرستاد، مالک در پاسخ گفت: بگو ‌اي اميرالمومنين، اولين کسي نباش که علم را خوار مي‌کند که آن باعث مي‌شود خداوند تو را خوار کند. (73)
سيوطي مي‌آورد که گنجار در تاريخ خود از ابن منبر روايت کرده که سلطان بخارا فردي را به نزد محمد بن اسماعيل بخاري فرستاد که به او بگويد: کتاب الجامع و التاريخ را به نزد سلطان ببرد و مطالبي از آن را براي او بخواند. بخاري به فرستاده سلطان گفت: به او بگو من علم را خوار نمي‌کنم و به دربار سلاطين نمي‌روم، اگر او به چيزي از آن کتاب‌ها نياز دارد، يا به مسجد من و يا به خانه من بيايد. (74) همچنين نعيم بن هيصم در جزء مشهور خود مي‌گويد: خلف بن تميم از ابوهمام کلاعي و او از حسن روايت کرده که او از کنار گروهي از کساني که در دربار سلاطين به خواندن مشغول بودند گذشت و به آنها گفت: پيشاني خود را مجروح ساختيد و بسيار تلاش کرديد و در حالي که علم را به گردن‌هاي خود آويخته بوديد آن را به نزد سلطان آورديد، اگر در خانه‌هاي خود مي‌نشستيد، آن براي شما بهتر بود. اميدوارم که هميشه در تفرقه باشيد و خداوند اعضاي شما را از هم جدا کند. (75)
زجاجي در امالي خود مي‌گويد: ابوبکر محمدبن حسن از ابو عبدالرحمن بن اخي الاصمعي و او از عمويش نقل کرده که گفته: حسن بصري از کنار خانه عمر بن هبيره گذر کرد در آنجا کساني بودند که مشغول مطالعه بودند، به آنها سلام کرد و گفت: چه شده که شما با سر و صورت تراشيده و آستين‌هاي کوتاه بر در خانه آنان نشسته‌ايد، به خدا سوگند اگر از آنچه در نزد آنهاست روي بر مي‌گردانديد، آنها به آنچه در نزد شماست، متمايل مي‌شدند ولي شما به آنچه که در نزد آنهاست راغب شديد در نتيجه آنها از آنچه در نزد شماست روي بر گرداندند شما اهل علم را رسوا کرديد خداوند شما را رسوا کند. (76) در همين رابطه سيوطي از ابن باکويه از فضيل بن عياض نقل کرده که: اگر اهل علم، خود را گرامي مي‌داشتند و نسبت به دين خود حريص مي‌شدند و علم را عزيز مي‌داشتند و آن را حفظ مي‌کردند، و آن را آنجايي که خداوند منظور کرده قرار مي‌دادند، جباران در برابر آنها سر تعظيم فرود مي‌آوردند و مردم مطيع آنان مي‌شدند و به کاري مي‌پرداختند که به آنها مربوط مي‌شود و اسلام و اهل آن عزيز مي‌شدند ولي آنها خود را خوار کردند و به آنچه که از دينشان کم شده بود در آن هنگام که دنيايشان آباد بود اهميت ندادند و توجه نکردند و علم‌شان را براي اهل دنيا بذل و بخشش کردند تا از آنچه در نزد آنهاست چيزي به دست آورند که در نتيجه‌ي آن خوار شدند و مردم را خوار کردند. (77)
ابن عساکر از عبدالجبار بن عبدالعزيز ابوحازم از پدرش و او از جدش نقل کرده که: سليمان بن عبدالملک وارد مدينه شد و سه روز در آنجا اقامت کرد. درا ين مدت او درباره صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سؤال کرد که آيا از صحابه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فردي باقي مانده است تا با او صحبت کند يا نه؟ به او گفته شد بله. مردي است که به او ابوحازم مي‌گويند. کسي را به سراغ او فرستاد و او به نزد سليمان آمد. سليمان به او گفت: اين چه ظلمي است که همه سرشناسان شهر به ديدن من آمدند و تو نيامدي؟ ابوحازم گفت: اگر مردم در راه درست و صحيح قرار داشتند اميران نيازمند علما بودند و علما براي حفظ دينشان از امراء گريزان بودند. اما هنگامي که گروهي از مردم پست اين مسئله را ديدند به فراگيري علم پرداختند و آن را به نزد اميران بردند و امراء به واسطه آن از علما بي‌نياز شدند و مردم مشغول گناه شده و گروهي سقوط کردند و گروهي بيچاره شدند و گروهي زهد پيشه کردند و اگر اين علما علم خود را حفظ مي‌کردند، همچنان امراء نيازمند آنان بودند. (78)
ابن نجار در تاريخ خود از سفيان ثوري نقل کرده که گفته: علم عزيز بود تا اينکه به دربار پادشاهان برده و به خاطر آن مزدي دريافت شد در نتيجه خداوند لذت علم را از آنها گرفت و مانع از آن شد که آن را بفهمند. (79) سيوطي اشاره مي‌کند که بيهقي در کتاب شعب ايمان (80) از بشر حافي نقل کرده که گفت: چقدر زشت است که عالم از کسي چيزي بخواهد. گفته شد منظور دربار پادشاهان است. (81) همچنين از فضيل بن عياض نقل شده که: آفت عالمان تکبر است. از دربار پادشاهان برحذر باشيد، زيرا آن نعمت‌ها را از بين مي‌برد. گفته شد چگونه؟ گفت روزي انسان از طرف خدا مشخص و تأمين شده است که در به دست آوردن آن نيازي به مردم ندارد زماني که به نزد امرا مي‌رود و خدم و حشمي را که در آنجاست و براي او فراهم مي‌شود مي‌بيند، نعمت تعيين شده از طرف خداوند را که خير او در آن است کم شمرده و در نتيجه نعمت‌ها از بين مي‌روند. (82)

نحوه تعامل عالمان و حاکمان

1. ضرورت رفتن حاکم نزد عالم

بخشي از مباحث و سخناني که سيوطي آورده بر اين ضرورت دلالت دارد که حاکمان و سلاطين بايد نزد علما و دانشمندان بروند، و عکس آن نبايد اتفاق بيفتد. او نقل مي‌کند که آمِدي آورده که ابوعباس به من گفت: شنيدم که طاهربن عبدالله بن طاهر در زمان حيات پدرش به مدينه آمده بود و قصد زيارت خانه خدا را داشت. طاهر در خانه اسحاق اقامت گزيد، اسحاق علما را فراخواند تا طاهر با آنها ديدار کرده و سخن بگويد. به دنبال دعوت او اهل حديث و فقه و ابن اعرابي و ابونصر صاحب اصمعي حاضر شدند و در اين ميان ابوعبيد القاسمبن سلام حضور نيافت. طاهر او را به حضور طلبيد ولي او امتناع کرد و گفت «العلم يُقصد» يعني به دنبال علم مي‌روند نه اينکه علم به دنبال کسي بيايد. اسحاق از گفته ابن سلام خشمگين شد و مقرري او را که عبداللّه بن طاهر براي او در نظر گرفته بود و معادل هزار درهم ماهيانه بود قطع کرد. ابوعبيدقاسم نامه‌اي به عبدالله نوشت و او را از مسئله آگاه کرد. در جواب، عبداللّه بن طاهر به اسحاق نوشت: ابوعبيد در دشمني خود صادق بوده و تو به خاطر کار او، روزي او را کم کرده‌اي، به دنبال اين نامه، اسحاق آنچه را او سزاوار آن بود را به او داد. (83)
خطيب و ابن عساکر از مقاتل ابن صالح خراساني نقل کرده‌اند که گفت: نزد حماد بن سلمه رفتم. در مدتي که نزد او نشسته بودم، در خانه را زدند گفت: ‌اي صبيه ببين کيست؟ گفت: فرستاده محمد بن سليمان هاشمي امير بصره و کوفه است. گفت بگو تنها وارد شود. فرستاده وارد شد و نامه محمد را به او داد و به او گفت: آن را بخوان. در آن نوشته شده بود: بسم الله از سليمان به حماد بن سلمه، صبح بخير، مسئله‌اي پيش آمده، به نزد ما بيا تا از تو درباره آن سؤال کنيم، حماد گفت: صبيه دوات را بياور. سپس اين گونه نوشت: اما بعد، صبح شما هم بخير، ما علمايي را مي‌شناختيم که نزد کسي نمي‌رفتند. اگر مسئله‌اي پيش آمده، نزد ما بيا و از ما درباره آنچه که مي‌خواهي سؤال کن، اگر نزد من آمدي تنها بيا بدون خدم و حشم... و السلام. راوي گويد هنوز من از نزد او نرفته بودم که در خانه را زند ، حماد گفت صبيه ببين کيست؟ گفت: محمد بن سليمان است. گفت بگو تنها وارد شود: سپس وارد شد و سلام کرد و در مقابل او نشست و شروع کرد و گفت: مرا چه شده که زماني که به تو نگاه مي‌کنم سراپاي مرا ترس مي‌گيرد. حماد گفت: از ثابت باني شنيدم که گفت: شنيدم از انس بن مالک که گفت: شنيدم که رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌گفت: اگر عالم از علم خود رضايت خداوند را بخواهد، هر چيزي از او خواهد ترسيد، و زماني که به واسطه علم خود به دنبال مال و ثروت باشد از هر چيزي مي‌ترسد. (84)
ابن نجار در تاريخ خود از مفلح بن اسود نقل کرده که گفته: مأمون به يحيي بن اکثم گفت: من مي‌خواهم بُشر بن حارث را ببينم. گفت اگر تمايل داشته باشي بُشر را ببيني، شب نشده به خواسته‌ات مي‌رسي. سپس سوار بر مرکب شده به راه افتادند تا به در خانه بُشر رسيدند. يحيي در زد. بُشر گفت کيست؟ گفت: کسي که اطاعت از او بر تو واجب است. گفت چه مي‌خواهي؟ گفت ملاقات کردن تو را بُشر گفت: با ميل خود يا با اکره؟ مأمون متوجه شد و به يحيي گفت: سوار شو و به نزد مردي برو که نماز عشاء آخرت را به جا مي‌آورد. آنان به نزد آن مرد رفتند و نماز را بجاي آوردند، صبح هنگام مامون او را به حضور طلبيد. او را به نزد مامون بردند و مأمون شروع به مناظره کردن با آن مرد کرد و مرد را در حالتي قرار داد که با او مخالفت کند و بگويد آنچه که در اين مورد گفته شده خلاف سخن مامون است در نتيجه مامون خشمگين شد و زماني که اختلاف اوج گرفت، گفت: تو را مي‌شناسم. تو الان به نزد يارانت مي‌روي و مي‌گويي که از اميرالمؤمنين اشکال گرفتم. گفت بخدا سوگند ‌اي اميرالمؤمنين که من از ياران خود شرم دارم که بدانند من به نزد تو آمده‌ام. مأمون گفت خدا را شکر که در ميان مردم من کساني هستند که از آمدن به نزد من شرم دارند. (85)
ابن حاج در کتاب المدخل مي‌گويد: شايسته بلکه بر عالم واجب است که با هيچ يک از اهل دنيا ارتباط نداشته باشد چرا که بايد مردم به خانه عالم بيايند نه آن که او به در خانه آنها برود. و هيچ حجتي براي او در اينکه از دشمني يا حسودي بترسد وجود ندارد. يا اينکه از يکي از آنها اميد دفع چيزي که از آن مي‌ترسد را داشته باشد يا اميدوار باشد که آن چيز براي برآوردن نيازهاي مسلمان است. در هيچ يک از آنها عذري نيست که به او سود برساند چرا که اگر آن به خاطر بزرگداشت خود باشد براي او مبارک نخواهد بود و زماني که آن ارتباط به خاطر ترس از آنچه که گفته شد، باشد باعث مي‌شود که فرد ديگري را در مصلحت و عقوبت برخود مسلط کند. همچنين اگر او به اميد اينکه نيازي از نيازهاي مسلمانان را برآورده کند اقدام به اين کار نمايد، مرتکب کاري شده که او را از آن منع کرده‌اند، چرا که ممکن است او مرتکب اين عمل بشود و در آينده آنچه را که انتظار آن را دارد، اتفاق نيافتد. بنابراين او بايد در زمان خود از انجام اين عمل، مذمت شده شرعاً امتناع کند. کمک کردن به رفع نيازهاي مسلمانان بايد تنها با قطع اميد از اين افراد و اعتماد به خدا و بازگشت بسوي او باشد زيرا که او برآورنده نيازها و برطرف کننده ترس‌هاست و اوست که بر قلب‌هاي مردم سلطه دارد و هر طور که بخواهد با آن رفتار مي‌کند خداوند خطاب به پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: زماني که فرد عالم پيرو پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد و به خداوند اتکا و اعتماد کرده باشد و گرايش او بسوي پروردگار باشد نه خلق او، از رفتن به نزد اين افراد بي‌نياز مي‌شود، رفتني که خود سمي کشنده است و‌اي کاش فقط به آنچه گفته شد اکتفا مي‌کردند اما بدتر و زشت‌تر از آن را به آن افزودند و آن اينکه مي‌گويند از باب فروتني يا از باب ارشاد کردن اهل دنيا، به نزد آنها مي‌روند؛ به سبب همين کار آنها، بلاها و مصيبت‌ها زياد شده و زماني که آنها چنين عقيده‌اي داشته باشند اميد به توبه کردن و بازگشت‌شان کم مي‌شود. (86)
در طبقات حنفيه در شرح حال علي بن حسن صندلي آمده است: سلطان ملک شاه به او گفت چرا به نزد من نمي‌آيي؟ گفت: خواستم که از بهترين پادشاهان باشي تا به ديدن علما بروي و من از بدترين علما نباشم که به ديدن پادشاهان مي‌روند. (87) همچنين ابن عدي در کتاب کامل آورده: از ابوالحسن محمدبن مظفر شنيدم که مي‌گفت: از شيوخ‌مان در مصر شنيدم که به امامت و پيشوايي عبد الرحمن نسائي معترف بودند و او را به عبادت در شب و اجتهاد توصيف مي‌کردند و شهامت او را در اجراي سنن برگزيده زماني که با والي مصر به جنگ رفته بود، توصيف مي‌کردند و اينکه او از همنشيني با سلطان پرهيز مي‌کرد و آن مرام او بود تا اينکه شهيد شد. (88) سيوطي مي‌نويسد از خلف بن تميم شنيدم که مي‌گفت: از ابراهيم بن آدم شنيدم که اين ابيات را مي‌سرود:
«مردمي را مي‌بينم که به کمترين مقدار از دين قانع شده‌اند در حالي که آنها در زندگي به کم قانع نيستند. به واسطه خداوند از دنياي پادشاهان خود را بي‌نياز کن همان‌طور که پادشاهان با دنيايشان خود را بي‌نياز از دين دانسته‌اند.» (89)
قالي در امالي مي‌گويد: ابوبکر انباري و پدرم به من گفتند که: سليمان مهلبي صد هزار درهم براي خيل بن احمد فرستاد و از او خواست که او را همراهي کند، ولي در جواب، صد هزار درهم را پس فرستاد و اين ابيات را براي او نوشت:
«به سليمان برسانيد که من با وجود اينکه ثروتمند نيستم ولي در رفاه و بي‌نيازي به سر مي‌برم که در آن نيازي به او ندارم. من نسبت به خودم بخشنده‌ام و من کسي را نديده‌ام که از گرسنگي بميرد و يا هميشه در يک حال باشد. چرا که روزي مقدر است و ناتواني فرد باعث نقص آن نمي‌شود و زيرکي فردي باعث زياد شدنش نمي‌شود. فقر و نداري در درون و نفس است نه در مال و ثروت و بي‌نيازي در نفس است نه در مال و ثروت.» (90)
ابونعيم در کتاب الحليه از احمد بن جميل مروزي نقل کرده که گفت: به عبداللّه بن مبارک گفته شد که اسماعيل بن علي مسوول صدقات شده است، ابن مبارک اين نامه را به او نوشت:
«اي کسي که علم را همچون بازي قرار داده که اموال بيچارگان را براي او صيد کند. دنيا و لذات آن را با مکر و حيله‌اي به دست آوردي مکر و حيله‌اي که باعث از بين رفتن دين شده است. تو ديوانه دنيا و لذات آن شده‌اي بعد از اينکه خود تو دوايي بودي براي ديوانگان، کجاست آن روايت‌هايي که در مورد نرفتن به دربار پادشاهان مي‌خواندي. کجاست روايت‌هاي تو درباره ابن عون و ابن سيرين، اگر بگويي که ديگر آن سخنان را نمي‌پذيري اين سخن تو باطل است هنگامي که اسماعيل اين نامه را خواند گريست و استعفا داد.» (91)
سيوطي در ادامه‌ي مباحث خود موارد متعدد و اشعار زيادي از دانشمندان نقل مي‌کند که هر کدام به نحوي رفتن نزد پادشاهان را نفي و نهي کرده‌اند. (92)
ابن عساکر در تاريخ خود از زيد بن اسلم نقل کرده که گفت: من با ابو حازم بودم که امير عباس الرحمن خالد او را به حضور طلبيد. ابوحازم در جواب گفت: معاذ الله اهل علمي را مي‌شناختم که علم را به نزد اهل دنيا نمي‌بردند بنابراين من هرگز اولين کسي نخواهم بود که اين کار را انجام مي‌دهد. اگر حاجتي داري آن را در نامه‌اي براي ما بفرست. عبدالرحمن در جواب گفت: تو با اين کار نزد ما گرامي‌تر شدي. (93)

2. ابعاد ارتباط و تعامل عالمان و حاکمان

سيوطي نگاه بدبينانه‌اي به ارتباط با سلاطين و پادشاهان دارد و بر جدايي اين دو طبقه‌ي مهم جامعه تأکيد دارد، با اين حال به سختي مي‌توان مواردي را يافت که ارتباط و تعامل و اين دو طبقه را مجاز مي‌داند. سيوطي معتقد است کسي که به نزد سلطان مي‌رود يا با کردارش يا با سکوتش، يا با سخنش و يا با اعتقادش در معرض معصيت خداوند است و کسي از اين امور مستثني نيست: کردار: او با کردار خود دچار معصيت خداوند مي‌شود به اين ترتيب که: رفتن به نزد پادشاهان به معني رفتن به مکان غصب شده است و ورود به آن مکان بدون اجازه مالک آن، حرام است. فروتني براي ظالم فقط به خاطر صلح جايز است اما بوسيدن دست او و خم شدن در برابر امير، گناه است. سيوطي گويد برخي گذشتگان مبالغه کرده و گفته‌اند حتي جواب سلام آنها را نبايد داد و بايد از آنها به خاطر کردارشان روي گرداند و نشستن بر روي فرش آنها از آنجايي که اغلب اموال‌شان حرام است جايز نيست.
اما سکوت: فردي که وارد دربار پادشاهان مي‌شود در مجالس آنها فرش‌هاي حرير و ظرف‌هاي نقره و لباس‌هاي ابريشمي بر تن غلامان جوان آنها مي‌بيند که مشغول به کار حرام هستند و هر کس که گناهي را ببيند و سکوت کند، شريک در گناه است. در ميان سخنان آنان فحش، دروغ، ناسزا، آزار و اذيت مي‌بيند و مي شنود و سکوت در برابر همه اينها حرام است. اگر گفته شود او به خاطر ترس از جان چيزي نگفته و معذور است، اين سخن حق است ولي نياز ندارد که خود را در معرض گناهي قرار دهد که فقط با عذر‌تراشي جايز است. چرا که اگر او به آنجا نرود طبعاً نبيند و طرف خطاب نخواهد بود. کسي که بداند در جايي فسادي انجام مي شود و بداند که او نمي‌تواند آن را از بين ببرد، جايز نيست که در آن مکان حاضر شود.
سخن: فردي که به نزد سلطان مي‌رود با سخن خود دچار معصيت الهي مي شود چرا که او براي ظالم دعا مي‌کند، يا او را مي‌ستايد و يا در سخنان باطلي که مي‌گويد تصديق مي‌کند و يا با حرکت دادن سرش و يا لبخند زدن، محبت و دوستي و اشتياق را براي ديدن او ابراز مي‌کند بنابراين او غالبا فقط به سلام کردن اکتفا نمي‌کند. (94)
از نظر سيوطي جايز نيست که عالم براي سلطان دعا کند جز اين که بگويد خداوند تو را اصلاح کند يا خداوند تو را در کارهاي خير موفق گرداند يا خداوند تو را در طاعتش طول عمر دهد و مانند آن. اما دعا کردن براي حفظ او و طول عمرش و خطاب قرار دادن او با لفظ مولي و مانند آن جايز نيست و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: کسي که براي زنده ماندن ظالم دعا کند، او با اين کار خود دوست داشته که در زمين خداوند نافرماني او انجام شود و کسي که در دعا کردن پا فراتر گذاشته و به مدح سلطان و گفتن آنچه که در او نيست بپردازد، چنين فردي، درغگو، منافقي، و اکرام کننده ظالم است و هر سه مورد گناه محسوب مي‌شود. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: زماني که فاسقي ستوده شود، خداوند به خشم مي‌آيد. در خبري ديگر آمده است که: کسي که فاسقي را گرامي بدارد، به از بين بردن اسلام کمک کرده است، و اگر از اين حد بگذرد و او را در آنچه مي‌گويد تصديق کند و در آنچه انجام مي دهد پاک بشمارد، در هر دو مورد گناهکار است. چرا که پاک شمردن و ستودن به منزله کمک کردن و متمايل کردن بسوي گناه است. همان‌طور که تکذيب کردن و نکوهش کردن باعث نفرت از آن و کم شدن انگيزه آن مي‌شود. کمک کردن به گناه، گناه است حتي اگر با کلمه‌اي باشد. (95)
سيوطي سپس اين پرسش را مطرح مي کند که آيا علماي گذشته به نزد پادشاهان مي‌رفتند يا نه؟ پاسخ مي‌دهد که بله. رفتن به نزد سلاطين را از آنها فرا بگير سپس به نزد آنها (پادشاهان) برو. روايت شده که هشام بن عبدالملک براي حج بيت الله الحرام به مکه رفت هنگامي که به آنجا رسيد گفت يکي از صحابه را به نزد من بياوريد. گفتند همه فوت کرده‌اند. گفت يکي از تابعين را به نزد من بياوريد. طاوس يماني را به نزد آوردند. هنگامي که طاووس به نزد اميرآمد به او به عنوان اميرالمؤمنين سلام نکرد و گفت: السلام عليک يا هشام و او را به کنيه صدا نزد (عرب براي احترام، يکديگر را با کنيه خطاب مي‌کنند) و در مقابل او نشست و گفت: ‌اي هشام چگونه‌اي؟ هشام به شدت خشمگين شد تا جايي که تصميم به کشتن او گرفت و به او گفت: چه چيزي باعث شد که اين رفتار و برخورد را با من داشته باشي؟ گفت چه کار کردم: هشام خشمگين‌تر شد و گفت: کفش‌ات را در مقابل من در آوردي و دست مرا نبوسيدي و به عنوان اميرالمؤمنين بر من سلام نکردي و مرا به کنيه صدا نزدي و بدون اجازه من نشستي و گفتي‌ اي هشام چطوري؟ در جواب گفت: اينکه کفش‌ام را در آوردم، چه اشکال دارد من کفش‌ام را هر روز در برابر خدا که پروردگار جهانيان است در مي‌آورم و او من را مجازات نمي‌کند و بر من خشم نمي‌گيرد، و اينکه دستت را نبوسيدم به خاطر آنست که من از علي بن ابي طالب (عليه السلام) شنيدم که گفت: جايز نيست مرد دست کسي را ببوسد مگر دست زن خود از روي شهوت يا فرزند خود را به خاطر رحمت، (96) و اين که تو را اميرالمؤمنين خطاب نکردم به خاطر اين است که همه مردم به امير بودن تو راضي نيستند، بنابراين نخواستم که دروغ بگويم، و اينکه تو را به کنيه خطاب نکردم به خاطر آنست که خداوند اولياي خود را به اسم خطاب کرده گفته يا داود، يا يحيي، يا عيسي، و دشمنان خود را به کنيه خطاب کرده و گفته «تبت يدا ابي لهب...»، و اينکه گفتي چرا در مقابل تو نشستم، زيرا از علي بن ابي طالب (عليه السلام) شنيدم که مي‌فرمود: زماني که خواستي به فردي از اهل جهنم بنگري، به فردي نگاه کن که نشسته و در گرد او گروهي ايستاده‌اند. هشام گفت مرا موعظه کن. گفت: از علي بن ابي طالب (عليه السلام) شنيدم که مي‌گفت: (97) در جهنم مارهايي است مانند قلال و عقرب‌هايي است مانند قاطر که هر اميري را که با مردم خود عادل نبوده مي‌گزند، سپس برخاست و خارج شد. (98)
از سفيان ثوري نقل شده که گفت: در مني به نزد ابر جعفر رفتم: به من گفت: حاجتت را بگو: به او گفتم: از خدا بترس زيرا تو در زمين ظلم و ستم کرده‌اي. سرش را پايين انداخت سپس سر خود را بلند کرد و گفت: نيازت را به ما بگو. گفتم تو به واسطه شمشير مهاجران و انصار به اين جايگاه رسيده‌اي در حالي که فرزندان آنان از گرسنگي دارند مي‌ميرند. از خدا بترس و حقوق‌شان را به آنها بده. سرش را پايين انداخت سپس سرش را بلند کرد و گفت: حاجتت را به ما بگو: گفتم عمربن خطاب حج کرد و به خزانه‌دارش گفت، چقدر خرج کرده‌اي گفت: چند ده درهم، در حالي که من در اينجا مسائلي مي‌بينم که شترها طاقت حمل آن را ندارند. سيوطي گويد آري علماي آخرت اين چنين به نزد پادشاهان مي‌رفتند و زماني که از رفتن به نزد آنها اکراه داشتند با جان‌هاي‌شان بسوي خداوند مي‌گريختند اما علماي دنيا، به نزد پادشاهان مي‌رفتند تا در قلب آنان براي خود جايي باز کنند. (99) در کتاب امالي شيخ عزالدين عبدالسلام شاگردش شيخ شهاب‌الدين قرافي يکي از امامان مالکي تعليقي بر آن نوشته که برخي از سران حکومتي نامه‌اي به او نوشتند و از او خواستند که در جلسه‌اي که با پادشاه آن زمان بود حاضر شود و با او رفت و آمد کند در جواب گفت: من علم را فرا گرفتم که سفيري باشم بين خدا و خلق خدا نه اينکه به دربار اين افراد رفت و آمد کنم. (100)

3. جواز رفتن نزد سلطان

در جواز رفتن نزد سلطان، سيوطي روايتي را از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل مي‌کند که پيامبر فرمود: ‌اي گروه مهاجران، به نزد اهل دنيا نرويد زيرا باعث نارضايتي از روزي مي‌شود. جايز نيست که انسان به نزد امرا يا سلاطين برود مگر به دو دليل: 1. نوعي اجبار و الزام از طرف آنها باشد نه اکرام، و بداند که اگر نرود مورد آزار و اذيت قرار مي‌گيرد، 2. براي رفع ظلم از فرد مسلماني به نزد آنها برود، و آن جايز است به شرط اينکه دروغ نگويد و نصيحتي را که توقع آن را دارد، پذيرفته شود.

جمع‌بندي

يکي از شگفتي‌ها و معجزه‌هاي نظام آفرينش، تنوع و گوناگوني موجودات است که از جمله آنها مي‌توان به انسان‌ها اشاره کرد که هر کدام داراي طبايع، سلايق، نگرش‌ها و خلقيات متفاوت از ديگري است، طبيعي است که اين تنوع و گوناگوني، در انديشه‌ها و رفتارهاي انسان‌ها نيز تجلي پيدا کرده است. بر اين اساس شخصيت سيوطي به گونه‌اي شکل گرفته که از عرصه سياست و حاکمان گريزان باشد و هر گونه رفتن نزد سلطان را نادرست و ناصواب تلقي کند، در حالي که دانشمندان بسيار ديگري وجود دارند که به حضور در دربار سلاطين و ايفاي نقش در حد مقدور معتقد بوده‌اند، و حتي تأثيرات مثبتي بر جاي گذاشته‌اند. شايد بتوان ديدگاه سيوطي را چنين توجيه کرد که رفتن عالمان نزد سلاطين جور و ظلم نادرست است، مشروط بر اينکه هيچ تأثير مثبتي بر جاي نگذارند، اگر عالمي بتوانند با حضور در دربار سلاطين جور، در مواردي از ظلم و جور آنها بکاهند يا جلوگيري جاي تأمل خواهد بود. همچنين شايد حضور عالمان در نزد حاکمان عادل، يا حاکماني که خود جزء عالمان هستند مطلوب باشد. بهر حال روشن است که امروزه کارکرد علم و دانش از يک سو، و نوع نگاه به حکومت‌ها از سوي ديگر، کاملاً با گذشته تفاوت کرده است، ضمن اينکه اگر قرار است علم و دانش مفيد باشد و بتواند در زندگي فردي و سياسي اجتماعي انسان‌ها تأثيرگذار باشد بايد تعامل علم و دانش با حوزه‌ي سياست و اجرا به طور وثيق عملي شود.

پي‌نوشت:

1. دانشيار دانشگاه تهران.
2. خيرالدين الزرکلي، الاعلام، الجزء الرابع، بيروت: بي‌تا 1389ق، چاپ سوم، ص 71؛ غلامرضا تهامي، فرهنگ اعلام تاريخ اسلام، تهران: شرکت سهامي انتشار، 1385، ص 1290؛ سيد محمد باقر خوانساري اصفهاني، روضات الجنان في احوال العلماء و السادات، تهران: کتابفروشي اسلاميه، 1360 ش / 1401 ق، ج5، ص 270؛ علي‌اکبر دهخدا، لغت‌نامه، زير نظر: محمد معين و سيد جعفر شهيدي، ج 8 ص 12264.
3. سيد محمد باقر خوانساري، همان، ص 271؛ جلال‌الدين عبدالرحمن السيوطي، لب الالباب في تحرير الانساب، الجزء الاول، تحقيق: محمد احمد عبدالعزيز و اشرف احمد عبدالعزيز، بيروت: دارالکتاب العلميه، الطبعة الولي، 1411ق/1991م، ترجمة المصنف، صص 6-5.
4. در خصوص زندگي‌نامه‌ي سيوطي ر. ک.، ابن عماد، شذرات الذهب في اخبار من ذهب تحقيق الارنؤوط، بيروت: دار ابن کثير، 1406ق : جلال‌الدين عبدالرحمن السيوطي، همان، صص 6-5؛ جلال‌الدين عبدالرحمن السيوطي، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، الجزء الاول، بي‌جا: منشورات الرضي، 1363 ش، مقدمه محقق، ص4 .
5. عبدالرحمن سيوطي، الحاوي للفتاوي، المکتبه الشامله (نسخه الکترونيک)، ص 2؛ جلال‌الدين عبدالرحمن السيوطي، تاريخ الخلفاء، تحقيق: شيخ قاسم الشماعي الرفاعي و محمد العثماني، بيروت: دارالقلم، 1406ق/1986 م، مقدمه محققين، ص7.
6. فاطمه محجوب، الموسوعة الذهبيه للعلوم الاسلاميه، قاهره: دارالغد العربي، بي‌تا، ج 3، ص 342.
7. عبدالرحمن سيوطي، الحاوي للفتاوي، پيشين، ص 2.
8. همان، همچنين ر. ک.، سيد محمد باقر خوانساري اصفهاني، پيشين، ص 171؛ آذر تفضلي و ميهن فضائلي جوان، فرهنگ بزرگان اسلام و ايران ( از قرن اول تا چهاردهم هجري)، مشهد: آستان قدس رضوي، 1372، ص 269.
9. عبدالرحمن سيوطي، همان.
10. خيرالدين الزرکلي، پيشين، ص 71؛ آذر تفضلي و مهين فضائلي جوان، پيشين، ص 269؛ غلامرضا تهامي، پيشين، ص 1290، علي‌اکبر دهخدا، پيشين، ص 12264؛ جلال‌الدين عبدالرحمن السيوطي، الاتقان في علوم القران، پيشين، مقدمه محقق ، ص 7.
11. عبدالرحمن سيوطي، الحاوي للفتاوي، پيشين، ص 3؛ جلال‌الدين عبدالرحمن السيوطي، تاريخ الخلفاء، پيشين، مقدمه محقق، ص7.
12. جلال‌الدين عبدالرحمن السيوطي، تاريخ الخلافاء، همان، مقدمه محقق، ص7.
13. خيرالدين الزرکلي، پيشين، ص 71؛ غلامرضا تهامي، پيشين، ص 1290؛ جلال‌الدين عبدالرحمن سيوطي، لب الالباب في تحرير الانساب، پيشين، ترجمه مصنف، ص7.
14. عبدالرحمن سيوطي، الحاوي الفتاوي، پيشين، ص 2؛ جلال‌الدين عبدالرحمن السيوطي، الاتقان في علوم القرآن، پيشين، مقدمه محقق، ص 7.
15. سيد محمد باقر خوانساري اصفهاني، پيشين، ص 271.
16. فاطمه محجوب، پيشين، ص 348.
17. همان، ص 343.
18. خيرالدين الزرکلي، پيشين، ص 71؛ غلامرضا تهامي، پيشين، ص 1290.
19. همان ص 354.
20. همان.
21. همان، ص 4؛ خيرالدين الزرکلي، پيشين، ص 71؛ غلامرضا تهامي، پيشين، ص 1290: علي‌اکبر دهخدا، پيشين، 12264؛ آذر تفضلي و مهين فضائلي جوان، پيشين، ص 269؛ جلال‌الدين عبدالرحمن، لب الالباب في تحرير الانساب، پيشين، ترجمه مصنف، ص 16؛ جلال‌الدين عبدالرحمن، الاتقان في علوم قرآن، پيشين، مقدمه محقق، ص7.
22. براي نگاه تفصيلي آثار سيوطي ر. ک.، سيد محمد باقر خوانساري اصفهاني، پيشين، صص 273-271؛ خيرالدين الزرکلي، همان، صص 72- 71؛ غلامرضا تهامي، پيشين، ص 1290، علي‌اکبر دهخدا، همان، ص 12264؛ آذر تفضلي و مهين فضائلي جوان، همان، ص 269؛ جلال‌الدين عبد‌الرحمن السيوطي، لب الالباب في تحرير السناب، همان، صص 16-7.
23. عبد الرحمن سيوطي، مما رواه الاساطين في عدم المجيء الي السلاطين، المکتبه الشامله، (نسخه الکترونيکي)، بي‌تا، ص 1.
24. همان، ص 2.
25. همان.
26. همان.
27. همان.
28. همان.
29. همان، ص 4.
30. همان.
31. همان، ص 1.
32. همان.
33 . همان.
34. همان.
35. همان، ص 2.
36. همان.
37. همان.
38. همان.
39. همان.
40. ابوحامد الغزالي، احياء علوم‌الدين، چهار جلد، بيروت: دارالمعرفة، بي‌تا.
41. عبد الرحمن سيوطي، مما رواه الاساطين في عدم المجيء الي السلاطين، پيشين، ص7.
42. همان، ص 8.
43. همان، ص 7.
44. همان، ص 1.
45. همان، ص 2.
46. و همچنين ر. ک.، عبدالرزاق الصنعاني، المصنف، تحقيق: حبيب الرحمن الاعظمي، بي‌جا: منشورات المجلس العلمي، بي‌تا، ج 11، ص 317؛ ابن عبد البر، التمهيد، تحقيق: مصطفي بن احمد العلوي، محمد عبدالکبير البکري، المغرب: وزارة عموم الاوقاف و الشوون الاسلاميه، 1387ق، ج 13، ص 54.
47. و همچنين ر. ک.، محمد ري شهري، ميزان الحکمه، قم: چاپخانه دارالحديث، چاپ 2، 1416 ق، ج 3، ص 2101، جلال‌الدين سيوطي، الجامع الصغير، بيروت: دارالفکر، چاپ اول، 1401 ق / 1981 م، ج 2، ص 190؛ المتقي الهندي، کنزالعمال، تحقيق: الشيخ بکري حياني و الشيخ صفوه السقا، بيروت: مؤسسة الرسالة، 1409 ق / 1989 م، ج 10، ص 183.
48. عبدالرحمن سيوطي، مما رواه الاساطين في عدم المجيء الي السلاطين، پيشين، ص 1.
49. همان.
50. همان، ص 2.
51. همان.
52. همان، ص 5.
53. همان.
54. المتقي الهندي، پيشين، ص 203؛ همچنين با اندکي تغيير و حفظ مضمون ر.ک.، محدث نوري، مستدرک‌الوسائل، قم: مؤسسه آل البيت عليهم السلام، 1408 ق، ج13، ص12.
55. عبدالرحمن سيوطي، مما رواه الاساطين في عدم المجيء الي السلاطين، پيشين، ص 1.
56. همان، ص 3.
57. همان، ص 8
58. همان، ص 2.
59. محمد ابن سعد، الطبقات الکبري، تحقيق: محمد بن عبدالقادر عطا، بيروت: دارالکتب العلميه، 1410 ق.
60. عبدالرحمن سيوطي، مما رواه الاساطين في عدم المجيء الي السلاطين، پيشين، ص 2.
61. همان، ص 3.
62. همان.
63. همان.
64.همان.
65. همان.
66. همان، ص4.
67. همان.
68. همان، ص 5.
69. همان، ص 6.
70. همان.
71. همان.
72. همان.
73. همان، ص4 .
74. همان.
75. همان.
76. همان.
77. همان، ص 5.
78. همان.
79. همان، ص 7.
80. و همچنين ر.ک. ، محمدطاهر بن علي فتني هندي، تذکره الموضوعات، بيروت: دار احياء التراث العربي، 1415 ق، ص 25؛ العجلوني، کشف الخفاء، بيروت: دارالکتب العلميه، 1408 ق/ 1988 م، ج1، ص 89.
81. عبدالرحمن سيوطي، مما رواه الاساطين في عدم المجيء الي السلاطين، پيشين، ص 7.
82. همان.
83. همان، ص 5.
84. همان، ص 7.
85. همان.
86. همان، ص 11.
87. همان، ص 12.
88. همان.
89. اري اناسا بأدني الدين قد قنعوا *** و لا اراهم رفتوا في العيش بالدون
فاستغن بالله عن دنيا الملوک *** کما استغني الملوک بدنياهم عن الدين
همان.
90. أبلغ سليمان أني عنه في سعه *** و في غني غير أني لست ذا مال
سخي بنفسي أني لا ار احدا *** يموت هزلا و لا يبقي علي حال
فالرزق عن قدر لا العجز ينقصه *** و لا يزيدک فيه حول محتال
و الفقر في النفس لا في المال تعرفه *** و مثل ذاک الغني في النفس لا المال
91. يا جاعل العلم له بازيا *** يصطاد اموال المساکين
احتلت الدنيا و لذاتها *** بحيله تذهب بالدين
فصرت مجنونا بها بعد ما *** کنت دواء للمجانين
أين روايتک في سردها *** لترک ابواب السلاطين
أين روايتک فيما مضي *** عن ابن عون و ابن سيرين
إن قلت اکرهت فذا باطل *** زل عمار العلم في الطين
عبدالرحمن سيوطي، مما رواه الاسلاطين في عدم المجيي الي السلاطين، پيشين، ص 12.
92. همان، صص 13-12.
93. همان، ص 14.
94. همان، ص 8.
95. همان، ص 9.
96. و همچنين نک: ابوحامد الغزالي، پيشين، ج 2، ص 146، الباب السادس فيما يحل من مخالطة السلامين الظلمة و مايحرم ...
97. ابن خلکان، وفات الاعيان و ابناء ابناء الزمان، تحقيق: احسان عباس، لبنان: دارالثقافه، بي‌تا، ج 2، ص 510.
98. عبدالرحمن سيوطي، مما رواه الاساطين في عدم المجيء الي السلاطين، پيشين، ص 9.
99. همان.
100. همان، ص 10.

منبع مقاله :
عليخاني، علي‌اکبر ، و همکاران، انديشه سياسي متفکران مسلمان؛ جلد پنجم، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگي و اجتماعي.